Monday, November 30, 2009

وقتی که او میره دیگه خورشید نمی درخشه



وقتی که او میره دیگه خورشید نمی درخشه
وقتی که او اینجا نیست، دیگه گرمایی وجود نداره
وقتی که او میره دیگه خورشید نمی درخشه
و هر وقت هم که او میره، این نبودنش خیلی طول میکشه
تو فکرم که این دفعه کجا رفته
تو فکرم که نکنه بخواد همونجا بمونه
وقتی که او میره دیگه خورشید نمی درخشه
و وقتی که او میره، این خونه دیگه خونه نیست
و من می دونم، می دونم می دونم ... می دونم ...
هی، من می دونم که باید به حال خودش رهاش کنم (آزادش بذارم)
ولی آخه وقتی که او میره دیگه خورشید نمی درخشه / همه روزها همش تاریکه
وقتی که او میره دیگه خورشید نمی درخشه
و وقتی که او میره، این خونه دیگه خونه نیست
هر وقت که او از پیش من میره
هر وقت که او از پیش من میره
هر وقت که او از پیش من میره
هر وقت که او از پیش من میره

به من تکیه کن - Bill Withers



همه ما بعضی وقتها تو زندگی درد و اندوه داریم / همه ما غم و غصه داریم / ولی اگه عاقل باشیم / می دونیم که همیشه یه فردایی هست

وقتی محکم و قوی نیستی به من تکیه کن / من یاورت خواهم بود / من کمکت می کنم ادامه بدی / خیلی هم طول نمیکشه / که خود من هم / محتاج کسی بشم که بهش تکیه کنم

لطفا غرورت رو زیر پا بذار / اگه من یه چیزایی دارم که به کارت میآد / یا میتونم دردی رو دوا کنم که دیگری نمی تونه / دردی که تو مخفی اش میکنی

وقتی محکم و قوی نیستی به من تکیه کن / من یاورت خواهم بود / من کمکت می کنم ادامه بدی / خیلی هم طول نمیکشه / که خود من هم / محتاج کسی بشم که بهش تکیه کنم

اگه باری هست که میخوای به دوش بکشی / اگه این بار واست سنگینه / من حی و حاضرم / من کمکت می کنم / فقط کافیه صدام کنی

پس وقتی کمک می خوای، فقط صِدام کن برادر / ما هممون کسی رو می خواییم که بهش تکیه کنیم / ممکنه من هم یک دردی داشته باشم که تو درکش کنی / هممون کسی رو می خواییم که بهش تکیه کنیم

وقتی محکم و قوی نیستی به من تکیه کن / من یاورت خواهم بود / من کمکت می کنم ادامه بدی / خیلی هم طول نمیکشه / که خود من هم / محتاج کسی بشم که بهش تکیه کنم


به من تکیه کن

Spanish Train - Chris De Burgh


یک قطار اسپانیایی در حال حرکت در بین گوالدالکاویر و اُلد سویل هست و در ژرفای ِشب ، صدای سوت آن به گوش می رسد...و مردم با شنیدن صدایش از حرکت آن باخبر میشوند.

و آنها به آرامی بچه هایشان را میخوابانند، درها را قفل میکنند و از راه پله ها بالا میروند چون گفته شده گفته شده در این قطار پر است از ارواح مرده....به عمق ۱۰ هزار!

جسدِ خط نگهدار قطار در حال دفن شدن است و مردم بر دور او جمع شده اند.خانواده او گریه میکنند و در مقابل پروردگار زانو زده اند و برای او تا قبل از مردنش دعا میکنند. ولی یک نفر بالای سر او منتظر مرگش است...او کسی نیست جز شیطان با برقی در چشمانش..."خب خدا این اطراف نیست، نگاه کن چه چیزی پیدا کردم، این مالِ منه! ".

بلافاصله لُرد (خداوند) در میان یک نور درخشنده ظاهر شد و با فریاد بر سر شیطان گفت: "ای نفرین شده برگرد بر ظلمت بی انتها"....ولی شیطان فقط نیشخندی زد و گفت: " امکان گناهکار بودن من هست، ولی هیچ نیازی به هُل دادن من به بیرون نیست،من اول اون رو پیدا کردم ، تو میتونی تمام تلاشت رو بکنی اما او با من به اعماق زمین می آید". سپس شیطان با لبخندی خطاب به خداوند گفت: "ولی فکر میکنم بتونم بهت یک فرصت دیگه بدم...پس اون نیزه احمقانه ات رو بنداز زمین چون اصلا بهت نمیاد!".

"اسم این شخص هست جوکر و اسم بازی ما هست، پوکر."

" ما همینجا روی این تخت بازی خواهیم کرد، و برای بزرگترین قمار تاریخ شرط میبندیم: «ارواح مردگان»".

و من (جوکر) به خدا گفتم: "خدایا حواست رو جمع کن، اون داره میبره، خورشید داره میره و شب از راه میرسه و اون قطار كاملا سر وقته
(پس) سرنوشت ارواح بسيارى در گروى اين امره (اين بازيه)....اوه خدا ، اون داره میبره...".

خب ، خط نگهدار براشون ورق ها رو بُر میزنه و پنج کارت رو به هرکدوم میده...و برای پیروزی خدا به شدت دعا میکنه...وگرنه قطاری که او هدایت میکرده....(شیطان آنرا خواهد برد)...خب شیطان توی دستش سه تا آس و یک شاه داره و خدا هم میخواد یک استریت جور کنه...اون توی دستش یه بی بی، سرباز، نه و ده لوی دِل داشت...و فقط یک هشت کم داشت....و خدا یک کارت دیگه خواست...ولی یک هشتِ خشت گرفت...و شیطان به پسر خدا گفت: "من فهمیدم که تو میخواستی استریت کنی! پس تا وقت داریم بیا یک معامله کنیم تا ببینیم چه کسی پادشاه اینجا هست..." اما زمانی که صحبت میکرد از زیر شِنِل خودش یک آسِ دیگه بیرون آورد....تعداد پایه معامله ده هزار روح...اما خیلی سریع به پنجاه و نه رسید...اما خداوند حرکت شیطان رو ندید...خدا گفت: "این مقدار برای من کافیه....من به تو تا صدوپنج اضافه میکنم....و برای همیشه یک خط بر روی گناهانت میکشم...." ولی شیطان با صدای مهیبی فریاد زد: " من این دست رو بردم"!! و من فریاد زدم: " خدایا...اوه خدا...تو اجازه دادی اون ببره...خورشید به پایین رفته و شب از راه میرسه...اون قطار كاملا سر وقته
(پس) سرنوشت ارواح بسيارى در گروى اين امره (اين بازيه)...اوه خدا اجازه برنده شدن رو به اون نده..."

خب اون قطار هنوز در حال حرکت در بین گوالدکاویر و اولد ساویل هست در لحظات مرگ ِشب ، صدای سوت آن به گوش می رسد...و مردم با شنیدن صدایش از حرکت آن باخبر میشوند و در دور دستها در یک گوشه...خدا و شیطان در حال شطرنج بازی کردن هستند و شیطان هنوز تقلب میکند و ارواح بیشتری رو تسخیر میکنه...و در مورد خدا، اون بیشترین تلاشش رو میکنه...و من گفتم: " خدا، اوه خدا....تو باید ببری...خورشید در حال رفتنه و شب داره میاد...و آن قطار هنوز در زمان هست...اوه روح من نیز در این قطار است...اوه خدایا تو باید ببری"


Thursday, November 26, 2009

حلقه آتش - جانی کش





عشق سوزانده است / عشق یه حلقه آتشین می سازه / من که پر از آرزوهای عاشقانه ام / افتادم تو این حلقه آتشین / من افتادم تو یه حلقه آتیش / رفتم پایین، پایین، پایین و شعله ها رفتن بالا و بالاتر / و این حلقه مشتعل میشه و می سوزونه، می سوزونه ... / حلقه آتیش / من افتادم تو یه حلقه آتیش / رفتم پایین، پایین، پایین و شعله ها رفتن بالاتر / و این حلقه مشتعل میشه و می سوزونه، می سوزونه ... / حلقه آتیش / مزه عشق شیرینه / وقتی که قلبهایی مثل ما بهم میرسن / من مثل یک بچه عاشقت شدم / آه، ولی آتیش بدجوری دیوونه شد / من افتادم تو یه حلقه آتیش / رفتم پایین، پایین، پایینتر و شعله ها رفتن بالاتر/ و این حلقه مشتعل میشه و می سوزونه، می سوزونه ... / حلقه آتیش / می سوزونه ... می سوزونه ... می سوزونه ... / حلقه آتیش / حلقه آتیش


Wednesday, November 25, 2009

هر کاری که می کنم، واسه خاطر تو می کنم - برایان آدامز

به چشمهای من نگاه کن – خواهی دید / هر اونچه که تو برام معنی میدهی رو (خواهی دید) / قلبتو جستجو کن – روحت رو جستجو کن / وقتی منو اونجا پیدا کنی، دیگه نمی گردی / نگو که ارزش سعی کردن رو نداره / نمی تونی به من بگی که ارزش مردن رو نداره / می دونی که حقیقت داره / هر کاری که می کنم – واسه خاطر تو می کنم / قلبت رو جستجو کن - می بینی که / چیزی نیست که پنهانش کنی / منو ببر، همه منو ببر – جونم رو بگیر / من همه چیمو میدم – من حاضرم قربونی بشم / نگو که ارزش جنگیدن نداره / دست خودم نیست – هیچ چیز دیگه رو به این اندازه نمی خوام / آره حقیقت داره / هر کاری که می کنم – واسه خاطر تو می کنم / هیچ عشقی مثل عشق تو نیست / و هیچ کس دیگه نمیتونه عشق بیشتری بهم بده / هیچ جا مفهومی واسم نداره – مگه اینکه تو اونجا باشی / همه وقت – همیشه / آه - نگو که ارزش سعی کردن رو نداره / دست خودم نیست – هیچ چیز دیگه رو به این اندازه نمی خوام / من به خاطرت می جنگم – به خاطرت دروغ می گم / واست روی ریسمان راه میرم – آره من واست می میرم/ آره حقیقت داره / هر کاری که می کنم – واسه خاطر تو می کنم

Monday, November 23, 2009

از دین مارتین Sway ترانه



وقتی آوای سنتور شروع به نواختن کرد / با من برقص، منو تاب بده / مثل اقیانوس مجنونی که ساحل رو در آغوش میگیره / منو در بغل بگیر و بیشتر تاب بده / مثل گلی که که در باد خم میشه / با من خم شو و با من تاب بخور / وقتی می رقصیم یک مسیر پیش پامونه / با من بمون، با من تاب بخور / رقاص های دیگه هم ممکنه اینجا باشن / ولی عزیزم، چشمهای من فقط تو رو می بینه / فقط تویی که اون حرکت جادویی رو بلدی / وقتی با هم تاب می خوریم، من سست میشم / من صدای ویلون ها رو میتونم بشنوم / خیلی قبل از اونکه شروع به نواختن کنن / منو به هیجان میآره، همونجوری که تو خودت میدونی / منو به نرمی تاب بده، منو الان با خودت تاب بده / منو تاب بده ... منو بغل کن ... با خودت خم کن ... / رقاص های دیگه هم ممکنه اینجا باشن / ولی عزیزم، چشمهای من فقط تو رو می بینه / فقط تویی که اون حرکت جادویی رو بلدی / وقتی با هم تاب می خوریم، من سست میشم / من صدای ویلون ها رو میتونم بشنوم / خیلی قبل از اونکه شروع به نواختن کنن / منو به هیجان میآره، همونجوری که تو خودت میدونی / منو به نرمی تاب بده، منو الان با خودت تاب بده / منو تاب بده ... منو بغل کن ... با خودت خم کن ...